سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هیچ و پوچ

صفحه خانگی پارسی یار درباره

منی تو

یاران که رکابند، نگین انگشترمی تو

در مستی و هشیاری، مستان منی تو


هم مرادی هم مریدی، همانند منی تو

میان شمس و رومی، کدامین منی تو


ز روزگار به رنجم و تنها گنج منی تو

غلافم ز شیشه گرچه شمشیر منی تو


خود سهراب، اما نوشداروی منی تو

افسانه ی اشعاری و شاهنامه منی تو


خاک و خشت

سحر تا در شبم بتابد پایت قاطعم

عشق واقعی بخواهی درونت واقعم

چنان مجذوب گشتم همگان را دافعم

جسم و جانت گشته حیات مایعم

تو بخواهی دنیا نخواهد من مانعم

طاق عالم هم بگردد تویی در طالعم

دیریست نداشتم سراغ از صانعم

حال نزدیکم و نزدش تو را شافعم

عاشقم هرچند به خیالت خادعم

خمارم ز تو اما به مستان شایعم

هر سو که تو شخم زنی من تابعم

بذر و آبی هم نباشد تو باشی قانعم

غله و کشتم دهم تو نباشی ضایعم

خاک و خشتم همی محتاج یکه زارعم


تاریکی شب

تاریکی شب امید به سحر ندارد

شب هم دگر حوصله ی قمر ندارد

چشم جز تو به کسی نظر ندارد

خیالت ز سرم عزم سفر ندارد

بردی آخر دل دگر میل ظفر ندارد

باختن پیش تو حس ضرر ندارد

حیله نزن به شیشه که فرق با حجر ندارد

ز ریشه بکن که دلم تاب تبر ندارد

دل عاشق است و از عقل خبر ندارد

که نمانی چه کند جرئت خطر ندارد

که بمانی چه کند حاصل و ثمر ندارد

بختت پای من ارزش هدر ندارد

هرچه کنم که رد شوی اثر ندارد

رضا با رضا نیست چو سحر ندارد