تاریکی شب
تاریکی شب امید به سحر ندارد
شب هم دگر حوصله ی قمر ندارد
چشم جز تو به کسی نظر ندارد
خیالت ز سرم عزم سفر ندارد
بردی آخر دل دگر میل ظفر ندارد
باختن پیش تو حس ضرر ندارد
حیله نزن به شیشه که فرق با حجر ندارد
ز ریشه بکن که دلم تاب تبر ندارد
دل عاشق است و از عقل خبر ندارد
که نمانی چه کند جرئت خطر ندارد
که بمانی چه کند حاصل و ثمر ندارد
بختت پای من ارزش هدر ندارد
هرچه کنم که رد شوی اثر ندارد
رضا با رضا نیست چو سحر ندارد