سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هیچ و پوچ

صفحه خانگی پارسی یار درباره

روشنی

 

چه دانی کز درون آشفته ام 

من نگفتم تو بدان ناگفته ام

 

بدین باوری کز تو خسته ام

من بعد تو در به دل بسته ام

گر عاشق بدیدی ز آن رسته ام

 

پس ز لبت ز لبانم روزه ام

من هنوز درگیر آن یک بوسه ام

هر شب مستتم بی کوزه ام

 

در گمانت به خوشان پیوسته ام

من کماکان گوشه ای بنشسته ام

بار سر بر دل خویش بشکسته ام

 

از احوالت کم و بیش شنیده ام

بسی انتظار به چیدنت گندیده ام

در عجب این عشق خندیده ام

که دام از منو خود رنجیده ام 

 

به ظاهر سرشار از کینه ام

براستی اما بر آن چیره ام

سیاه نیستم ولی هنوزم تیره ام

خطا بود تو را نارس چیده ام

 

پشیمان نیستم از کرده ام

پسی تا زمانی که زنده ام

یادی ز یادت برای گریه ام

جز این باشد من آن رِنده ام

 

هستم کنارت یا نیست شده ام

هرگز نبودی اما همیشه بوده ام

یار شبت کیست زمان خفته ام

ندانم ولی همگان تو را گفته ام

 

نامت از آن بعد بی وفا نامیده ام

تو فروغی اما من به تو تابیده ام